بیوگرافی کامل
داستان هر فرد با تولدش و پای نهادن بر این کرهی خاکی شروع میشود
و لحظهبهلحظهی عمرش را در دفتر وجودیاش، تحت عنوان «زندگینامهی من»، نگارش میکند و صفحات آن در جولانگاه حوادث و فراز و نشیبهای متعددی، بهصورتی اختصاصی و منحصربهفرد شکل میدهد.
این انسان است که باید در چالشهای مستمر زندگی و در دل اتفاقات گوناگون پیشِرو، ضمن کشف رسالت فردی خود و ارزشهای شخصیاش، اقدام به خودیابی، خودآگاهی و شناخت استعدادها و ظرفیتهای وجودیاش نموده و به برداشتن گامهای هدفمند و هوشمندانه، مبتنی بر این ارزشها، بپردازد و زندگی خود را طراحی و معماری کند.
داستان من از روز شنبه، ۲۲ اردیبهشتماه ۱۳۵۸، در شهر بجنورد، واقع در استان خراسان شمالی، زمانی که به این دنیا پا نهادم، در شرایط نهچندان مطلوب شروع شد و خمیرمایهی اصلی دفتر وجودیام از همان ابتدا، از رنج، سختی، فقر، امید، تلاش، کشف و رشد شکل گرفته است.
من در خانوادهای پرجمعیت و با شرایط اقتصادی بسیار نامطلوب به دنیا آمدم که مجبور میشدم برای خرج تحصیلم، تمام تعطیلات تابستانه را بیوقفه در مشاغلی چون کارگری ساختمان، لولهکشی، خیاطی کتوشلوار، چمدانسازی، کارگری در هتلهای مشهد، معلم ریاضی و… کار کنم تا از پوشیدن لباسهای کهنه و مندرس برادرانم رهایی یابم.
ولیکن بااینوجود، همواره در دل سختیهای زندگی که تجربه میکردم، فرشتهای مهربان به نام «مادر» در کنارم بود که عاشقانه مرا دوست داشت و به من بسیار اهمیت میداد و عشق و محبتش همچون نوری در تاریکیها، راه را برای من روشن میکرد. نگاه ویژهاش به من و بیش از ۸ فرزند دیگرش باعث میشد تا احساس کنم توانمندیها و استعدادهایم بسیار جای رشد دارد.
این ارتباط عاطفی بیقیدوشرط و استثناییِ غیرقابلوصفِ مادر، که همهی تکیهگاهم بود، با غروبش در روز تولدش (۱۹ مهرماه ۱۳۹۱)، رنجی جانکاه و ماندگار در روانم گذاشت و باعث شد دگرگونی روانی و فروپاشی شدیدی را تجربه کنم.
دوران ابتدایی، پسربچهای بازیگوش و پرانرژی بودم و در مدارس پایینشهر مشهد (منطقه طلاب) تحصیل میکردم. در این منطقه، بیشترین دغدغهی والدین، درآوردن یک لقمه نان برای سیر کردن شکم فرزندانشان بود و به فرزندان بیشتر به چشم نیروی کار مینگریستند تا یک تحصیلکردهی دانشگاهی. به یاد دارم که فقط تعداد معدودی از همکلاسیهایم توانستند ادامهی تحصیل دهند و اغلب آنان مشغول کار شده و ترک تحصیل کردند، بهطوریکه کلاس دوازدهم دبیرستان ما به دلیل نرسیدن به حدنصاب، تشکیل نشد و ما، حدود ۱۰ دانشآموز باقیمانده، به دیگر دبیرستانهای اطراف رفتیم.
در فوتبال، صاحب سبک و مهارتهای ویژهای بودم، بهطوریکه همهی تیمها خواهان همبازی شدن با من بودند. این عشق وافر به فوتبال، محور اصلی زندگیام شده بود؛ ولیکن درس و مدرسه چندان اولویتی برایم نداشت و از این رو، جزو شاگردان متوسط یا ضعیف محسوب میشدم. به نظر میرسد که شاید از فشارهای شدید خانوادگی و اجتماعی آن زمان، به فوتبال پناه آورده بودم. راستش را بخواهید، فوتبال تنها جایی بود که مرا آرام میکرد و به وادی فراموشی دغدغههای دائمی زندگیام و کشمکشهای مستمر ترس از آینده میبرد. فوتبال، مرا از آن همه تاریکی دور میکرد و موجب تقویت عزتنفس و اعتمادبهنفسم میشد، چراکه در آن تسلط وافری کسب کرده بودم. در مسابقات استانی آموزشوپرورش، بارها در بزرگترین استادیوم شهرمان (استادیوم تختی) در سن کم، با کفشهای قرضی همبازیهایم، توپ زده بودم که این، حس خوبی در آن زمان به من میداد.
کلاس ششم (اول راهنمایی قدیم) با پسری از مهاجرین افغانی به نام محمد امینی که در جنگ افغانستان پدر و مادرش را از دست داده بود و تنها نزد عمویش در مشهد زندگی میکرد، آشنا شدم. همکلاسیام بود و هم فوتبالیست بسیار خوبی بود، هم شاگرد اول کلاس!
اوایل، این سؤال بزرگ در ذهن کوچکم خیلی تداعی میکرد که چطور میشود هم درسخوان بود و هم فوتبالیست؟ آیا میشود همزمان در دو شاخه مهارت خوب و عالی داشت؟
جواب این سوالم را در زندگی دوست جدیدم پیدا کردم و با ذهن کودکانهام سعی کردم رفتارهای او را تقلید، تکرار یا الگوبرداری کنم. هر کاری که او میکرد، من هم انجام میدادم. آن زمان نمیدانستم که در حال استفاده از خودکوچینگی (Self-Coaching) و برنامهنویسی عصبی زبانی (NLP: Neuro-Linguistic Programming) هستم، ولی همت زیادی داشتم تا حتماً رفتارهای آینهای او را اجرایی کنم. بهطوریکه سبک زندگیام کمکم تغییر کرد و با این تکنیکهای خودآموخته در حال پوستاندازی بودم.
تا اینکه بعد از سه سال دوستیمان، در مقطع ششم تا نهم، اتفاق عجیبی روی داد. آزمون نوبت اول درس علوم بود. داشتم از استادیوم تختی مشهد پیاده برمیگشتم که چشمم به یک کتابفروشی دورهگرد در یکی از میادین مرکزی مشهد افتاد. ایستادم تا ببینم چه کتابهایی دارد که ناگهان کتابهای دستدوم و زیرخاکی از نمونه سوالات امتحانی نهایی علوم سال هشتم را دیدم! با قیمتی بسیار نازل آنها را خریدم و تا صبح همهی کتاب و سوالاتش را خواندم.
از شانس من، آن شب ساعت ۲ بامداد که در آشپزخانهی محقرمان داشتم علوم میخواندم، برق منطقه رفت! با شمع، تا صبح با بیچارگی کتاب را تمام کردم و رفتم آزمون دادم. برای اولین بار، همهی سوالات علوم را بلد بودم!
بعد از چند روز، معلم علوم وقتی وارد کلاس شد، رو به بچهها گفت:
ــ بچهها، میدانید بالاترین نمرهی کلاس را چه کسی گرفته؟
همه گفتند: محمد امینی!
اما ناگهان معلم به من اشاره کرد و گفت:
ــ قنبری، تو ۲۰ شدی و محمد امینی ۱۹!
شگفتزده شده بودم! همه گفتند: "حتماً از محمد امینی تقلب کردی! شانسی بوده!"
اما خودم میدانستم که تقلبی در کار نبود! این نمرهی ۲۰، حاصل یک ترکیب تکنیکال در سبک زندگی به نام «اثر مرکب» (Compound Effect) بود که نشان میدهد با داشتن انتخابهای کوچک و هوشمندانه، میتوان به پاداشهای بزرگ دست یافت.
البته آن زمان من فقط مجری رفتارهای آینهای محمد امین در خودم بودم و واقعاً این تکنیک را مثل امروز نمیشناختم، بلکه اتفاقی و بدون آگاهی عملیاتی کرده بودم.
بعد از آن موفقیت در علوم، سعی کردم همان رفتارهای خوانشی را در درسهای دیگر هم انجام دهم. در نهایت، با اختلافی ناچیز، در حیرتآورترین حالت ممکن، در خردادماه همان سال شاگرد اول شدم و محمد امینی شاگرد دوم!
این برای من یک افتخار بسیار بزرگ محسوب میشد! آنهم برای من که اصلاً درس را نمیفهمیدم و فقط دروس را با نمرات بیهدف میگذراند.
سال نهم با شاگرد اولی من تمام شد و از محمد امینی جدا شدم و به دبیرستان رفتم. آن سال، از یک پسر بازیگوش و فاقد هدف و برنامه، به فردی بسیار پرهدف و با رؤیاهای بزرگ در ذهنم تبدیل شدم.
در کلاس نهم دبیرستان پارسا مشهد مقطع تحصیلی جدیدم را آغاز کردم. در این مسیر، دبیر ریاضیمان، رضا ساقی که دانشآموختهی دانشگاه فردوسی مشهد بود و اکنون یکی از بهترین اساتید ریاضیات کشور است، تأثیر عمیقی در زندگیام گذاشت.
او حس اعتماد به نفس را در من تقویت کرد و مرا به چالشهای ریاضی دعوت کرد. یادم هست یک روز در کلاس، مسئلهای از سری مسائل المپیاد ریاضی را مطرح کرد و گفت:
ــ هر کس حل کند، نمرهی خوبی در کارنامهاش خواهد داشت!
آن مسئلهی پیچیده تمام تابستانِ آن سال، ذهنم را درگیر کرد! بالاخره، با هدایت حرفهای و خاصی که مخصوص خودش بود، مرا به پاسخ رساند و احساسی ناب را به من هدیه داد:
اینکه توانستم یکی از سختترین مسائل ریاضی المپیاد را حل کنم!
هر روز بهبودی خودم را در ریاضی تجربه میکردم و این پیشرفت را مرهون زحمات و تدابیر این استاد بزرگ میدانم.
اکنون میفهمم که او اصول و تکنیکهای کوچینگ (Coaching) را خیلی خوب میدانست. استاد ساقی درک میکرد که با یک فرد مستعد، مشتاق اما سردرگم و ناآشنا به مسیر، چطور باید برخورد کند و چگونه او را هدایت نماید.
اعتماد او به من، اشتیاقم به ریاضیات را بهطور انفجاری تغییر داد و دوران طلاییام آغاز شد!
این شکوفایی، همچون بهاری بود که پس از یک زمستان بسیار سخت نمایان شده بود. گویی زمان شکفتن گلهای توانمندی و درخشش استعدادهایم فرارسیده بود و هر لحظه، پربارتر از لحظهی قبل میشد.
کمکم، در سالهای حضورم در دبیرستان، بهعنوان فردی موفق در ریاضیات و فیزیک درخشیدم. هر سال شاگرد اول کلاس میشدم و به کمک استاد ساقی، بهعنوان نمایندهی المپیادهای دبیرستانهای استان خراسان در مسابقات ریاضی و فیزیک شرکت میکردم.
این تجربیات ارزشمند، توشهای گرانبها برای اعتمادبهنفس و حس موفقیت من شد.
حالا، علاوه بر فوتبال و مهارتهای حرفهایام، ریاضیات بیش از هر چیز دیگری ذهنم را تسخیر کرده بود.رویاپردازی برای کسب بالاترین جایگاه در ریاضیات، تمام اندیشهام شده بود.
با رویای شناخت ریاضیات پیشرفته و شوق فتح قله های آن، در سال 1377 علیرغم قبولی در مقطع کارشناسی رشته عمران دانشگاه، با عشق به ریاضیات شاخه محض آن را انتخاب و بعنوان دانشجوی ریاضیات محض وارد دانشگاه شدم. حضور درکلاس های آمادگی المپیادها در مقطع دبیرستان و کسب تجربه از افراد موفق در حل مسایل ریاضیات، مرا چندان بر ریاضیات ماهر و مسلط کرده بود که تقریبا هر سوال را به چندین روش پیشنهادی حل می کردم. یادم هست در همان ترم های اول بدلیل تبحرم در حل ریاضیات، به عنوان حل تمرین اساتید در کلاس های دانشگاه حضور یافته و به هم کلاسی هایم تدریس می کردم. دانشجوی ترم های اول بودم که در کنفرانس بین المللی دانشگاه مازندران مقاله ای تحت عنوان منطق فازی ارائه دادم و عنوان مقاله برتر دانشجویی آن کنفرانس را کسب کردم. ریاضیات برای ذهن پویای من، شناخت هارمونی جهان آفرینش بود ولی هرچه بیشتر ریاضی یاد می گرفتم، پاسخ سوالات چگونگی خلقت بود.
اما با این حال، چرایی و چیستی وجود انسان بهعنوان مرکز این هستی و کائنات، برایم مبهمتر میشد، ریاضیات و هندسهی جهان هستی، مرا به شناخت قوانین آن نزدیک میکرد، اما گرهی از راز وجود انسان و هارمونیِ هستیشناختیِ خودم در این جهان نمیگشود.
احساس میکردم همواره به دنبال گمشدهای هستم و کمکم علاقهمند به کشف خود شده بودم…تا اینکه در ترم سوم دانشگاه، جلد چهارم کتاب «بهسوی کامیابی» اثر آنتونی رابینز به دستم رسید و سرآغاز تحولی بنیادین در زندگیام شد.
وقتی این کتاب را خواندم، انگار گمشدهام را یافته باشم!
دیگر سر از پا نمیشناختم، چند بار آن را خواندم، تمام جلدهای دیگرش را تهیه کردم و همه را بارها مطالعه کردم، این کتاب، مرا هر روز به خودِ واقعیام نزدیکتر میکرد.
شنا کردن در دریای خودیابی و خودآگاهی را به من آموخت و تشنگی مرا برای کشف بیشتر، دوچندان کرد.
فهمیدم که انسان، تحت تأثیر میل، ارادهی محض و تخیل قدرتمند خود، میتواند بر موقعیتهای دشوار و محدودیتهای دانشش غلبه کند، آیندهی خود را در دست بگیرد و زندگیاش را متحول سازد. و این همان چیزی بود که بهعنوان “مولکول ذهن” (Mind Molecule) از آن یاد میکنند؛ شناخت این مفهوم، درک ما را از خودمان غنیتر میسازد.
مطالعات بیشتر کتابهای روانشناسی و تحقیق در این حوزه، شوری عمیقی در من ایجاد کرده بود. عطش یادگیری و کشف انسان و رفتارهایش روز به روز در من بیشتر میشد. دوستان و هم دانشگاهی ام ناخودآگاه برای مشورت نزد می آمدند و از من راهنمایی روانشناختی می گرفتند. من آن زمان شناختم از روانشناسی ناچیز بود و نمی دانستم که در حال مراجع دیدن و درمانگری هستم و استعدادم همین است و این نشانه ای است که مرا جهت می دهد ولیکن آن نشانه را چندان جدی اش نگرفتم و سعی کردم درس دانشگاهی رشته ریاضی را با سطح معمولی بگذارنم و بروم در مقاطع بالاتر ریاضیات ادامه تحصیل دهم. هر بار که اراده می کردم کارشناسی ارشد ریاضی شرکت کنم، چیزی از اعماق قلبم مرا منصرف می کرد و نمی توانستم در آزمون ها شرکت کنم تا اینکه نشانه دیگر ظهور کرد گویا من به نشانه ای دیگر نیاز داشتم.
با توجه به سبقه تحقیقاتم در زمینه منطق فازی (Fuzzy Set Logic)، سحرگاهی در حال جستوجوی کلمه “فازی” بودم که کتابی تحت عنوان مجموعههای فازی در روانشناسی (Fuzzy Sets in Psychology) نظرم را جلب کرد و از طریق لینک آن را دانلود کردم.
کتاب که به زبان انگلیسی بود و شامل چندین مقاله در حوزه فنی و مهندسیِ روانشناسی با استفاده از منطق فازی و دانش ریاضیات پیشرفته بود، برایم بسیار جالب توجه شد. هنگام مطالعه، حیرت کردم که چگونه ممکن است ریاضیات و روانشناسی از طریق منطق فازی نقطه اتصالی پیدا کنند؟
برای اطمینان علمی بیشتر، کتاب را که حدود ۵۰۰ صفحه داشت، پرینت گرفتم و در دانشکدههای روانشناسی و علوم تربیتی کشور، بهویژه دانشگاه فردوسی مشهد و دانشگاه تهران، ارائه کردم و با اساتید معروف روانشناسی درباره آن بحث و مذاکره داشتم. آنها به دلیل محاسبات سنگین ریاضی، ابراز بیاطلاعی میکردند و دانش خود را خالی از این مفهوم میدانستند.
حدود سه سال درگیر این پرسش بودم که آیا روانشناسی فازی (Fuzzy Psychology) اصلاً وجود خارجی دارد و میتواند در روانشناسی شناختی، تحولی ایجاد کند؟ هر چه پیش میرفتم، این ایده را خلاقانهتر میدیدم و آن را راهگشایی اساسی در شناخت دقیقتر روان انسان مییافتم. محاسبات پیچیده ریاضی به کمک روانشناسی میآمد و تحلیلهای صحیحتری از روان ارائه میداد.
لذا عزمم را برای ترجمه کتاب مذکور جزم کردم و کار تا جایی پیش رفت که دهها مقاله علمی و پژوهشی منتشر کردم، دهها کارگاه و سخنرانی در دانشگاههای معتبر برگزار نمودم و در کنفرانسهای علمی، داوران پس از آگاهی از نتایج این تحقیقات، مرا به پژوهشهای بیشتری در حوزه انسان و روان سوق میدادند. در نهایت، کتاب منطق فازی در روانشناسی را تألیف و به جامعه علمی دنیا معرفی کردم.
حال نوبت تحصیلات آکادمی در رشته روانشناسی بود که با تلاشهای بسیار، موفق شدم در کنکور کارشناسی ارشد روانشناسی قبول شوم و با معدل 55/18 به عنوان استعداد درخشان فارغ التحصیل شوم. در این دوران، مقالات پژوهشی زیادی در حوزه روان انسان و شناخت پیجیده ترین مخلوق کانئات را انجام دادم و چند کتاب روانشناسی را ترجمه و تألیف نمودم. این تجربیات به من دانش عمیقتری در زمینه روانشناسی داد و باعث شد تا بدنبال راهکاری برای کمک به افرادی باشم که همچون من با وجود استعدادهای فراوان در کشف خود و رسالت شخصی شان سر در گم مانده اند.
پس از موفقیت در مقطع کارشناسی ارشد، انگیزه یافتن راه حلی برای کشف استعداد آدم ها و کمک به درمان آنان، علاقمند به کسب تحصیلات روانشناسی در مقاطع بالاتر شد و از این رو حسب کارهای پژوهشی بسیار زیاد از طریق سهمیه بدون کنکور در مقطع دکتری تخصصی روانشناسی با استفاده از سهمیه استعداد درخشان پذیرش گرفتم و به عنوان دانشجویی تخصصی روانشناسی وارد دانشگاه شدم. در مقطع دکتری همچون مقطع کارشناسی ارشد موفق به کسب رتبه برتر با معدل 87/18 نایل و به عنوان شاگرد ممتاز و استعداد درخشان معرفی شدم. تلاشهای بیپایانم در تحقیق و پژوهش و تألیف مقالات علمی در حوزه روان، باعث شد تا در این زمینه روانشناسی کاربردی به شناخت عمیقتری دست یابم و به استفاده از سهمیه استعداد درخشان مقطع دکتری و از طریق سهمیه بدون آزمون کنکور با کسب عنوان پژوهشگر فوق دکتری روانشناسی دانشگاه، مشغول به فعالیت های پژوهشی شوم.
در این مرحله از رسالت شخصی ام، با تحقیق و پژوهشهای جدیدعلمی ، سعی در تبیین ایدههای نوین روانشناسی و کمک به همه انسان ها را دارم. لذا الگوی جامع و خلاقانه ای را تحت عنوان “انسان ناب” را ابداع و خلق کردهام و تلاش دارم تا مفهوم “خودآگاهی ناب” و مسیر ناب شدگی را به همه علاقمندان و انسان های نیازمند تبیین کنم .
تجربیات پژوهشی و علمی ام تاکنون برای بهبود زندگی افراد زیادی بکار رفته و نتایج شگرفی در پی داشته و حصول آرامش، تندرستی و ثروت ماحصل این مسیر است که با ارائه مهارت ها و تکنیک های کاربردی در زندگی هر فرد کاملا عملی و اجرا شدنی است. آموزش های هدفمند و برگزاری دوره ها و همایش های تخصصی همواره مورد استقبال فراگیران و عزیزان زیادی قرار گرفته و تجربیات خوبی را در زندگی شان به ارمغان داشته است.
الگوی خودآگاهی ناب برای خلق انسان ناب، به عنوان انگیزه اصلی پژوهش و آموزش های من، کمک به شکوفایی انسانها و دستیابی آنان به آرامش، ثروت و خوشبختی از طریق شناخت خود و خودآگاهی ناب برای یافتن نسخه ناب خودشان است. علاقه وافر دارم کمک کنم تا انسان ها خودشان و استعدادهایشان را بشناسند و با تکنیک های کاربردی سایکوکوچینگ، رشد فردی و توسعه همه جانبه را در زندگی تجربه کنند. سفر زندگی من، که داستانی از تلاش و کشف است، می تواند الهامبخش عزیزانی باشد که تشنه یافتن و تحقق خود اند و امیداست آنها نیز به دنبال خودآگاهی و رشد فردی خود گام بردارند. من به این باور دارم که هر انسانی میتواند با شناخت خود و استفاده از استعدادهایش، زندگیای سرشار از آرامش، ثروت، خوشبختی و موفقیت را تجربه کند.